دهکده من



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


خون نوشته!!!

قلمم!!!!!!!!

الان که دارم با تو صحبت می کنم، چندین سال از آن روز و آن رخداد تکان دهنده در زندگی من گذشته است. پس از آن همه ناکامی، ناگهان همه چیز بر وفق مراد و آرزوی من شد. خیلی سختی کشیدم. سال های عمرم گذشت! چه قدر اشک ریختم. اما در آخرین نفس هایم، کورسویی از نور امید در دل تاریکم درخشید و بالاخره، محبوب من حرف هایم را باور کرد. البته رک بگویم که هیچ وقت ناامید نمی شدم. ولی نمی دانم چرا روز های پیش از آن رخداد سرنوشت ساز، شعله های امید من، کم سو شده بودند! هیهات!!!!                                         
قلمم! جالب تر اینکه در اوج کم سویی، همان اتفاقی که سال ها آرزویش را داشتم برایم افتاد! هیچکس حرف مرا باور نمی کند. همیشه می گفتم که من عاشق و دلباخته ی دختری هستم که نظیرش فقط و فقط در رویاهای من پیدا می شود. همه به من می خندیدند و عشق واقعی مرا باور نمی کردند. حالا که به او رسیدم، راه و روش رسیدنم را کسی باور نمی کند. چرا انسان ها هیچ چیز را باور نمی کنند؟ چرا همه فکر می کنند علامه دهر هستند؟ قلمم! تو که باور می کنی؟ تو خودت آن شب شاهد همه چیز بودی. تو خودت شاهد بودی آن شب من چه غوغایی کردم و چگونه رویایم به حقیقت این جهان پیوند خورد!                                  
قلمم! نمی دونم این چه حسی هست! سال ها بود آرامش نداشتم. از هر راهی وارد می شدم تا دل محبوب خودم رو به دست بیاورم! جالب بود دلش به رحم نمی آمد! قلبش گرو کس دیگری هم نبود! چون در این صورت رودی از خون رقیب جاری می کردم. خدا را شکر که دلش با کس دیگری نبود. اما خوب چرا دروازه های قلبش به روی من هم بسته شده بود؟ مگر من چه گناهی کرده بودم؟ گناهم این بود که عاشقش شده بودم؟ چه قدر روز های عمر خود را به پای رسیدن به محبوبم گذاشتم. ولی خوب عاقبت، خزان من گلستان شد! اما خوب نمی دانم چرا حالا که او را به دست آوردم، باز آرامش خیالم کامل نشده؟ باور کن آنقدر در این سال ها سختی کشیدم که آرزوی تحقق یافته ام را باور ندارم. قلمم باید چه کنم تا باورم شود؟                                                                                   
قلم خوب من! حالا شاید تو باور نکنی! مردم که هیچ وقت باور نمی کنند. می خواهم به تو بگویم که برای رسیدن به محبوبم چه کار ها که نمی کردم! حالا اگر این ها را به انسان ها بگویم کسی باور نمی کند. شدم شازده کوچولویی که انگار از یک سیاره ی دیگر آمدم. راستش خودم هم نمی فهمم برای رسیدن به محبوب چه کارها که نکرده بودم!                                                             
باور کن در سال های عمر گمگشته ی من، از هر پلی عبور کردم. در مسیر خروشان زندگی شنا می کردم. اما باز مهر من در دلش هیچ جایگاهی نداشت.  
دشت های پر از گل های سرخ، به صحرای بی گل تبدیل شدند. همه را نثار گیسوانش کرده بودم. کیسه های اشک مژگانم خالی شدند و دیگر هیچ قطره ای نداشتم. آنقدر قلم های پیش از تو را در دستان خود فشار دادم و برایش نامه ها فرستادم که روزی همه ی قلم ها شکست و دستانم خشکید. جوهر و دوات من هم به پایان رسیدند. بی انصاف بود. او بی انصاف و من شکست ناپذیر!              
قلمم تو بگو! من با این همه سنگدلی یارم چه می کردم؟ آیا شایسته بود، مطلوب خود را رها می کردم و روز های باقی مانده ی عمرم را به خودم اختصاص می دادم؟ بارها کوشش کردم. اما نمی شد. فراموشی یار، در توان دل رنجیده ی من نبود. روزی این کابوس نفرت انگیز را برای خودم تمام کردم: با خود گفتم! من که عمر عاشق خود را، وقف به دست آوردن مطلوبم کردم! اینک ادامه آن را در راهش فدا می کنم و دیگر به زندگی عادی خود باز نمی گردم! آخر قلمم تو بگو؟ بعد از آن همه سال گریه و تحمل رنج، بازگشت به زندگی عادی، شیرین بود؟   
باورت بشود یا نه! من تمام این کار ها را کرده بودم. ولی خوب انسان ها باور نمی کنند. راستی قلم خوب من یه سوال:                                            
 مگر فرهاد کوه کن، برای شیرین کوه را شکاف نداد؟ مگر پری دریایی، صدای زیبای خود را به جادوگر خبیث نداد تا در عوض دو پا داشته باشد و در کنار شاهزاده قدم بزند؟ مگر مارگریتا روح خود را با شیطان مبادله نکرد تا دوباره مرشد بازگردد؟ پس چرا انسان ها همه ی این ها را باور می کنند ولی کرده مرا باور نمی کنند؟ خوب من هم یک عاشق هستم. همه ی عاشقان معادله های زندگی را بر هم می زنند و نه تنها گزندی نمی بینند بلکه قوی تر می شوند! خودت شاهدی که پس از آن اتفاق، من هم آسیبی ندیدم. هیچ آسیبی! تازه قوی تر شده ام!
قلم خوب من! بیا به من کمک کن تا کرده ی خودم را مکتوب کنم. خدا را چه دیدی شاید روزی کسی زندگی عاشقانه ی مرا مرور کرد. می خواهم صورتت را در جوهر فرو کنم. کم رنگ شدی!                                                   
در آشیان متروک، همه اشیا، به حال رنجیده ی من گریه می کردند! من نیز به گریه افتاده بودم. ولی نه به حال خودم! به حال عمری که برای محبوبی سرسخت به باد می رفت.                                                                        
اندیشه ی تازه ای وارد ذهنم شد. امید و ناامیدی، هم زمان مرا محاصره کرد. با خود گفتم : من که همه ی راه ها را رفته ام. این یکی هم می روم. محبوب من، تو مرا دیوانه ساختی!!                                                                  
تکه پوستین مندرس آهو و تو، ای قلمم! را از زمین برداشتم. با خنجری که ده سال پیش برای مرگ خود پس از رفتن همیشگی یارم تدارک دیده بودم، دل خود را از میان به دو نیم کردم. خونی جاری شد! خون ریخته شده را در جام خشکیده ی دوات ریختم!                                                                           
حالا قلم شکسته ی من، بازیگر صحنه می شد. به آرامی قلم را در دوات پر از خون کردم و با خون دلم، جویای حالش شدم. نیمه شب نامه را به او رساندم. او مرا پذیرفت و محرم سرای خود کرد! درد زیادی در سینه ام احساس می کنم. زخمی است. این آخرین پلی بود که ار آن عبور می کردم. خون دلم پل ناگسستنی وصالم بود.        


باور نکن!

 

پیش از هر چیز درود بر شما بزرگان! 

صادقانه بگویم، ماه ها پیش غزلی خواندم از شاعری فرهیخته که نامش را نمی دانم و پایان هر غزل به عبارت ( باور نکن ) ختم می شد. این اولین غزل من است که از این شعر الهام گرفته شده و تکرار ( باور نکن ) نخست از ذهن من تراوش نشده. از همه ی شما سپاس گزارم برای وقتی که به خواندن غزل من اختصاص می دهید. مرا از نقد و نظرهای زیبای خود بهره مند کنید:

 

 من غزل هایم همه حرف دل است!           حرف رمال و چنین ادعیه را باور نکن
 در غزل هایم فقط دل را ببین!                بیت ناب و مصرع و قافیه را باور نکن  
 در بساط عقد و پیوند دل بی جان ما     سهم من یک گل  ِستان، مهریه را باور نکن 
 گر بخواهی جان من را از برای زندگی،  خون خود بخشیده ام من! دیه را باور نکن
 وزن عشق من زیاد و وزن شعرم نابجا   وزن شعرم را به جای عشق من باور نکن 
 در بیابان بلا تنها به سویت می شوم    عشق من یک لشکر است، بادیه را باور نکن


خون نوشته!!!

قلمم!!!!!!!!

الان که دارم با تو صحبت می کنم، چندین سال از آن روز و آن رخداد تکان دهنده در زندگی من گذشته است. پس از آن همه ناکامی، ناگهان همه چیز بر وفق مراد و آرزوی من شد. خیلی سختی کشیدم. سال های عمرم گذشت! چه قدر اشک ریختم. اما در آخرین نفس هایم، کورسویی از نور امید در دل تاریکم درخشید و بالاخره، محبوب من حرف هایم را باور کرد. البته رک بگویم که هیچ وقت ناامید نمی شدم. ولی نمی دانم چرا روز های پیش از آن رخداد سرنوشت ساز، شعله های امید من، کم سو شده بودند! هیهات!!!!                                         
قلمم! جالب تر اینکه در اوج کم سویی، همان اتفاقی که سال ها آرزویش را داشتم برایم افتاد! هیچکس حرف مرا باور نمی کند. همیشه می گفتم که من عاشق و دلباخته ی دختری هستم که نظیرش فقط و فقط در رویاهای من پیدا می شود. همه به من می خندیدند و عشق واقعی مرا باور نمی کردند. حالا که به او رسیدم، راه و روش رسیدنم را کسی باور نمی کند. چرا انسان ها هیچ چیز را باور نمی کنند؟ چرا همه فکر می کنند علامه دهر هستند؟ قلمم! تو که باور می کنی؟ تو خودت آن شب شاهد همه چیز بودی. تو خودت شاهد بودی آن شب من چه غوغایی کردم و چگونه رویایم به حقیقت این جهان پیوند خورد!                                  
قلمم! نمی دونم این چه حسی هست! سال ها بود آرامش نداشتم. از هر راهی وارد می شدم تا دل محبوب خودم رو به دست بیاورم! جالب بود دلش به رحم نمی آمد! قلبش گرو کس دیگری هم نبود! چون در این صورت رودی از خون رقیب جاری می کردم. خدا را شکر که دلش با کس دیگری نبود. اما خوب چرا دروازه های قلبش به روی من هم بسته شده بود؟ مگر من چه گناهی کرده بودم؟ گناهم این بود که عاشقش شده بودم؟ چه قدر روز های عمر خود را به پای رسیدن به محبوبم گذاشتم. ولی خوب عاقبت، خزان من گلستان شد! اما خوب نمی دانم چرا حالا که او را به دست آوردم، باز آرامش خیالم کامل نشده؟ باور کن آنقدر در این سال ها سختی کشیدم که آرزوی تحقق یافته ام را باور ندارم. قلمم باید چه کنم تا باورم شود؟                                                                                   
قلم خوب من! حالا شاید تو باور نکنی! مردم که هیچ وقت باور نمی کنند. می خواهم به تو بگویم که برای رسیدن به محبوبم چه کار ها که نمی کردم! حالا اگر این ها را به انسان ها بگویم کسی باور نمی کند. شدم شازده کوچولویی که انگار از یک سیاره ی دیگر آمدم. راستش خودم هم نمی فهمم برای رسیدن به محبوب چه کارها که نکرده بودم!                                                             
باور کن در سال های عمر گمگشته ی من، از هر پلی عبور کردم. در مسیر خروشان زندگی شنا می کردم. اما باز مهر من در دلش هیچ جایگاهی نداشت.  
دشت های پر از گل های سرخ، به صحرای بی گل تبدیل شدند. همه را نثار گیسوانش کرده بودم. کیسه های اشک مژگانم خالی شدند و دیگر هیچ قطره ای نداشتم. آنقدر قلم های پیش از تو را در دستان خود فشار دادم و برایش نامه ها فرستادم که روزی همه ی قلم ها شکست و دستانم خشکید. جوهر و دوات من هم به پایان رسیدند. بی انصاف بود. او بی انصاف و من شکست ناپذیر!              
قلمم تو بگو! من با این همه سنگدلی یارم چه می کردم؟ آیا شایسته بود، مطلوب خود را رها می کردم و روز های باقی مانده ی عمرم را به خودم اختصاص می دادم؟ بارها کوشش کردم. اما نمی شد. فراموشی یار، در توان دل رنجیده ی من نبود. روزی این کابوس نفرت انگیز را برای خودم تمام کردم: با خود گفتم! من که عمر عاشق خود را، وقف به دست آوردن مطلوبم کردم! اینک ادامه آن را در راهش فدا می کنم و دیگر به زندگی عادی خود باز نمی گردم! آخر قلمم تو بگو؟ بعد از آن همه سال گریه و تحمل رنج، بازگشت به زندگی عادی، شیرین بود؟   
باورت بشود یا نه! من تمام این کار ها را کرده بودم. ولی خوب انسان ها باور نمی کنند. راستی قلم خوب من یه سوال:                                            
 مگر فرهاد کوه کن، برای شیرین کوه را شکاف نداد؟ مگر پری دریایی، صدای زیبای خود را به جادوگر خبیث نداد تا در عوض دو پا داشته باشد و در کنار شاهزاده قدم بزند؟ مگر مارگریتا روح خود را با شیطان مبادله نکرد تا دوباره مرشد بازگردد؟ پس چرا انسان ها همه ی این ها را باور می کنند ولی کرده مرا باور نمی کنند؟ خوب من هم یک عاشق هستم. همه ی عاشقان معادله های زندگی را بر هم می زنند و نه تنها گزندی نمی بینند بلکه قوی تر می شوند! خودت شاهدی که پس از آن اتفاق، من هم آسیبی ندیدم. هیچ آسیبی! تازه قوی تر شده ام!
قلم خوب من! بیا به من کمک کن تا کرده ی خودم را مکتوب کنم. خدا را چه دیدی شاید روزی کسی زندگی عاشقانه ی مرا مرور کرد. می خواهم صورتت را در جوهر فرو کنم. کم رنگ شدی!                                                   
در آشیان متروک، همه اشیا، به حال رنجیده ی من گریه می کردند! من نیز به گریه افتاده بودم. ولی نه به حال خودم! به حال عمری که برای محبوبی سرسخت به باد می رفت.                                                                        
اندیشه ی تازه ای وارد ذهنم شد. امید و ناامیدی، هم زمان مرا محاصره کرد. با خود گفتم : من که همه ی راه ها را رفته ام. این یکی هم می روم. محبوب من، تو مرا دیوانه ساختی!!                                                                  
تکه پوستین مندرس آهو و تو، ای قلمم! را از زمین برداشتم. با خنجری که ده سال پیش برای مرگ خود پس از رفتن همیشگی یارم تدارک دیده بودم، دل خود را از میان به دو نیم کردم. خونی جاری شد! خون ریخته شده را در جام خشکیده ی دوات ریختم!                                                                           
حالا قلم شکسته ی من، بازیگر صحنه می شد. به آرامی قلم را در دوات پر از خون کردم و با خون دلم، جویای حالش شدم. نیمه شب نامه را به او رساندم. او مرا پذیرفت و محرم سرای خود کرد! درد زیادی در سینه ام احساس می کنم. زخمی است. این آخرین پلی بود که ار آن عبور می کردم. خون دلم پل ناگسستنی وصالم بود.        


دلایل اثبات وجود خدا

اوست کسی که آنچه در زمین است همه را برای شما آفرید

شاید تاکنون این سوال ذهن شما را به خود مشغول کرده باشد که خدا کیست؟ آیا واقعا خدایی وجود دارد؟ چگونه ثابت می شود که خدایی وجود دارد؟

در ذهن و افکار و اندیشه ی هر انسان بالغی سوال و جواب های میلیاردی می گذرد و همین سوال ها زندگی او را جهت می دهد. بی تردید انسان موفق کسی است که به آسانی هرچیزی را نمی پذیرد و برای پذیرفتن آن ها جویای جواب مثبتی می شود که با عقل و منطق امروزی خود تطابق داشته باشد. خوشا به حال افرادی که سوال های زیادی درباره ی وجود خدا دارند. حال اگر شما دوستان عزیز که در حال خواندن این متن می باشید، به وجود خدا و کائنات اطراف دچار تردید شده باشید، در ادامه می خواهیم که پنج دلیل واقعی اثبات وجود خدا را به شما معرفی کنیم. دلایلی که شما را از شک و تردید نجات می دهد و به سوی عالم هستی بخش سوق می دهد.

دلایل پنج گانه اثبات وجود خدا از گذشته های دور توسط بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان با آزمایش ها و نظریه های مختلف تایید شده است. حتی کانت فیلسوف آلمانی که در ابتدا این پنج نظریه را با افکار و اثبات های دقیق خود منسوخ کرده بود با پی بردن به نظریه ی ششم ( بعد ها درباره ی آن صحبت می کنیم.) تمامی کوشش های قبل خود را به باد مسخره گرفت. 0 ( برگرفته از کتاب مرشد و مارگریتا)

1-جهان ما بسیار پیچیده است.

پیچیدگی جهان را با مثال کوچکی برای شما بیان می کنیم. فرض کنید که می خواهید یک شی ساده و جزیی مانند یک خودکار را خود با دستان خود بسازید. برای این کار بسیار زحمت می کشید. به این منظور از قبل جوهر خودکار را با سلیقه ی خود انتخاب می کنید. سایر اجزای پلاستیکی خودکار را تهیه و در کوره حرارت می دهید تا شکل خاص خود را بگیرد. شاید بار ها هم برای ساخت این شی جز و کوچک به شکست رسیده باشید اما خوب ناامید نمی شوید. ممکن است این اختراع شما یک روزه و ممکن است چندین روز به طول انجامد. پس از اتمام کار به ساخته ی دست خود بسیار افتخار می کنید. اما آیا تاکنون به پیچیدگی سیاره ای که در آن مشغول به زیستن هستید فکر کرده اید؟؟ بی تردید اگر بخواهید به تمام کائنات و جهان هم فکر کرده باشید به این نتیجه می رسید که فردی همانند ما که ساختن یک خودکار را چندین روز طول می دهد نمی تواند این گوی بزرگ پر رمز و راز ( جهان ) را تنها در عرض 7 روز بیافریند. همچنین این فکر را کسی نمی تواند بپذیرد که کائنات خود به خود به وجود بیایند. بنابراین اینجا به این نتیجه می رسیم که وجودی فوق العاده فراتر از ما وجود دارد که تمامی این جهان را در کمال بزرگی و عظمت آفریده باشد.

 

همچنین او نه تنها جهان را آفریده بلکه هرچیزی را حد و اندازه ی خاص خود داده است. چیزی که ما برای آن نیازمند میلیارد ها سال مطالعه دقیق و فراوان هستیم. به چند نمونه علم عمومی در زیر اشاره می کنیم:

1-بی شک همه ی ما اتمسفر را می شناسیم. اتمسفر لایه ای نازک است که اطراف زمین را گرفته و ما برای تنفس و سایر کاربرد ها از آن استفاده می کنیم. اتمسفر ترکیب پیچیده ای دارد و بیشتر آن از نیتروژن و اکسیژن ساخته شده است. آیا این را می دانستید که اگر اندازه ی کره ی زمین کوچک تر بود اصلا وجود اتمسفر 50 مایلی ممکن نمی شد( در این صورت گازها با هم ترکیب می شدند) و اگر اندازه ی کره ی زمین بزرگ تر بود مقدار هیدروژن ممکن نبود. پس خدا از پیش اندازه ی کره ی زمین را روی اصول آفریده است.

2-در یک نمونه ی دیگر می توانیم به فاصله ی کره ی زمین و خورشید اشاره کنیم. شاید هر کدام از ما به قدر کافی گرمای تابستان و سرمای زمستان را حس کرده باشیم. اما معنی گرما و سرمای واقعی زمانی ممکن بود که اندازه ی فاصله تا خورشید بهم می ریخت. اگر زمین کمی به خورشید نزدیک تر بود ما از شدت گرما می سوختیم و اگر کمی از زمین دورتر بودیم مانند سیاره ی نپتون و یا پلوتو کاملا یخ می زدیم.

3-تاکنون به چرخش کره ی زمین به دور خورشید و یا چرخش به دور خود توجه کرده اید؟؟؟  زمین همیشه با سرعتی ثابت و حدود 67000 مایل در ساعت به دور خورشید می گردد و هرگز شتاب دار نمی شود. اگر چنین شود فاصله ی او با خورشید نامتعادل شده و نابود می شود. همچنین این حرکت به دور خود است که باعث می شود گرما و سرما در کره ی زمین به طور متعادلی پخش شود.

4-آیا تاکنون به این موضوع  فکر کرده اید که اگر نیروی جذر و مد نبود چه اتفاقی می افتاد؟؟ نیروی جذر و مد تنها گرانش ماه است و بی شک اگر وجود نداشت آب اقیانوس ها راکد می ماند و باعث سرازیری و به هم ریختن جو زمین می شد.

5-بیایید کمی درباره ی آب ها مطالعه کنیم. همانطور که می دانید آب مایه ی حیات انسان ها است و اگر نباشد هیچ انسانی نمی تواند زنده بماند. آب بی رنگ و طعم و بو می باشد. زیبایی و عطر دیگر نوشیدنی ها مانند یک نوشیدنی انرژی زا را ندارد. اما چنان گوهری نایاب است که زندگی تمام موجودات بدان وابسته است. آیا تاکنون به ویژگی های این ماده ی باارزش فکر کرده اید؟

 

*خوشبختانه آب دمای جوش و انجماد بالایی دارد. ( در اصطلاح علمی نقطه ی جوش و انجماد آب بالا است) و به راحتی در هر دمایی تبخیر نمی شود.

*همچنین آب حلال خوبی در طبیعت است و این ویژگی را دارد که صدها ماده ی مغذی را در بدن و خون ها حل کند. ( به همین دلیل توصیه می  شود که روزانه هشت لیوان آب مصرف شود.)

*آب در طبیعت ماده ای است که نه خاصیت اسیدی و نه خاصیت بازی دارد و تاثیری روی موادی که در بدن حل می شود ندارد.  ( دانشمندان شیمی مواد را از روی خاصیتی که دارند به دو دسته ی اسیدی و بازی تقسیم می کنند. بعضی از ماده ها مانند پرتغال و انواع شوینده های بهداشتی که در تمیز کردن مواد و اجسام از آن ها استفاده می کنیم خاصیت خطرناک دارند. بعضی دیگر از مواد مانند نمک خاصیت قلیایی دارند.)

*عمل تبخیر آب که بسیار عمل زیبایی است باعث بوجود آمدن ابرهای باران زا می شود و آب سالم و تمیز و فاقد املاح را در سراسر جهان برای مردم به ارمغان می آورد. آیا تاکنون به این فکر کرده اید آبی که ما با عمل های تقطیر و دستگاه های مختلف جداسازی و پاک می کنیم در طبیعت به طور طبیعی و بدون مشکل انجام می شود؟؟؟؟؟

6-حال بیایید درباره ی مغز انسان ها مطالعه کنیم. در حقیقت مغز انسان که خود جهانی متفاوت برای مطالعه و درک دارد مرکز تمامی افکار و احساسات شما، شادی و خشم شما، ترس ها و نگرانی ها و گیرنده ی مفاهیم برای شما می باشد. آیا تاکنون به این فکر کرده اید قطعه ای کوچک که در سرقرار گرفته چگونه می تواند چگونه می تواند میلیارد ها مفهوم عجیب و گوناگون را در خود جای دهد و پردازش کند؟؟؟؟؟؟ ( در محتواهای بعد درباره ی مغز انسان مطالعه می کنیم.)

2-جهان ما مبدایی دارد.

اگر یادتان باشد پیش از این هم به شما گفتیم که ممکن نیست چیزی خود به خودی به وجود آید. مانند اینکه کسی به شما بگوید که من خود به خودی و بدون تلاش هیچ پدر و مادری بوجود آمده ام. قطعا او را به باد مسخره میگیرید. حال اگر کسی به شما بگوید که این جهان با این همه عظمت و قدر و اندازه خود به خود و بدون کوشش کسی به وجود آمده آیا شما آن را قبول می کنید؟؟؟ هیچ چیزی در این دنیا به خودی خود و بدون هیچ تلاش و کوششی بوجود نمی آید. اگر چنین باشد پس تمامی ما انسان ها باید جهان علم و دانش و یادگیری های مختلف را رها کنیم. چون هرچیزی خود به خود به وجود می آید و پیشرفت می کند.

هیچ چیزی در این جهان خود به خود به وجود نمی آید مگر خالقی بزرگ داشته باشد.

هر انسانی در این جهان حاصل یک رابطه ی مقدس و صحیح میان پدر و مادرش می باشد. هر ساختمانی با تدبیر یک مهندس و معمار و با تلاش یک بنا ساخته شود. پس چگونه می توان نقش خدا در بوجود آمدن این جهان را نادیده گرفت؟؟؟

بیشتر دانشمندان معتقدند که میلیاردها سال پیش جهان در اثر یک انفجار شدید و بزرگ در فضا و با یک صدای بیگ بنگ بوجود آمد. اما هنوز دلیل واقعی و منطقی برای این انفجار عظیم مشخص نشده است.

3-قوانین جهان هرگز تغییر نمی کند.

بی شک تمامی ما در زندگی خود قوانین و مقرراتی داریم و از آن ها به عنوان ارزش یاد می کنیم. اما ممکن است که این ارزش ها در طول روز ها با جایگزین شدن افکار و عقاید جدید تغییر کند تا خود را با جامعه ی روز تطابق دهد. ( تغییر افکار و عقیده خاص هر انسانی است.) در مثالی دیگر ممکن است با توجه به ازدحام و شلوغی ماشین و مردم قوانین راهنمایی و رانندگی هر روز تغییر کند تا جامعه از انحراف یا بی نزاکتی دور شود. اما آیا ممکن است که قوانین حاکم بر جهان هستی تغییر کند؟ تصور کنید یک روز به جای چرخش زمین به دور خورشید ، زمین تنها به دور خود بچرخد. چه اتفاقی می افتد؟ اگر به جای جاذبه زمین، آسمان ها جاذبه داشته باشند دقیقا چه می شود؟؟؟؟ اگر ناگهان آب ها شور شوند چه می شود؟؟؟

اگر زمین ثابت باشد برای همیشه یک طرف آن بهار و تابستان و طرف دیگر پاییز و زمستان باقی می ماند و مردم در حسرت دیدن برف و یا شکوفه های بهاری می مانند. پس آیا واقعا هدایتگری ماهر وجود ندارد که میلیارد ها سال است اجازه نمی دهد مخلوقات قانون شکنی کنند؟؟؟؟ پس آیا نباید به وجود نیرویی عجیب تر از رویا ایمان آوریم؟؟؟؟

نظم عجیبی در جهان برقرار است.

بسیاری از ما در بسیاری از موارد در جهان قانون شکنی کرده ایم. در کوچک ترین مثال ها از بعضی تعهدات خود در کار و بیزینس و یا . سستی کرده ایم. اما هرگز جهان خلقت در هیچ چیزی سست نبوده است. اگر بخواهید تمام کتاب ها و رومه ها را مطالعه کنید هیچ وقت جمله ای مانند این جمله پیدا نمی کنید که خورشید یک بار در سال 3 ساعت دیرتر غروب کرده باشد.

نظمی که در جهان برقرار است بسیاری از دانشمندان را متحر خود کرده است.

 

 

 

4-کد های DNA معجزه ای باورنکردنی هستند و به طرز شگفتی عملکرد سلول ها را تنظیم می کنند.

شاید تاکنون کلماتی مانند عوامل وراثتی و کرموزون و یا کلمه ی ژن را شنیده باشید. به طور کلی هر یک از جانداران با تولید مثل و لقاح ( در اطلاح علمی عمل نزدیکی) صاحب فرزندی می شوند. به بیان دیگر جنین به صورت خون بسته( علق یا نطفه) در رحمی مقدس شکل می گیرد و مراحل رشد و تکامل را طی می کند. اما آیا به این فکر کرده اید که جنین عوامل وراثتی خود مانند رنگ چشم یا رنگ مو یا شکل ظاهری یا صدای خود را از چه کسی به ارث می برد؟؟ آیا واقعا اعضای بدن بدون هیچ هماهنگی و دلیلی عمل می کنند و بچه به خودی خود هر شکلی را میگیرد؟؟؟؟

پس اینجاست که باید به معجزه ی کدهای دی ان ای اشاره کرد. سلول های دی ان ای بدن از یک کامپیوتر یا هوش و فراست تر عمل می کنند و در طی نه ماه تمام ژن های جنین را مشخص و به پردازش شکل ظاهری و توصیف روحیات می پردازند. اگر چیزی به نام ژن در بدن انسان ها وجود نداشت چه اتفاقی می افتاد؟؟؟؟

5-خدا همواره می خواهد ما به سمت او بازگردیم.

بی شک همه ی شما این تجربه را داشتید که در بدترین روزهای زندگی به پایانی ترین ساعت های امید نزدیک شده باشید اما ناگهان دری از نور و رحمت باز شود و قلب خون مرده شما را به تپش می اندازد. آرامشی که انسان در آن لحظه دریافت می کند از هر چیز دیگری شیرین تر است. اما آیا انسان بی دلیل این آرامش را دریافت می کند؟؟ آیا هدایتگری وجود ندارد که مخلوق خود را از سردرگمی و ناامیدی نجات دهد؟

بلی دوستان عزیز اینکه به وجود خدا شک و تردید داشته باشیم بد نیست. مهم ترین چیز این است که خدا ما انسان ها به جست و جو و تحقیق درباره ی خودش دعوت کرده و از ما می خواهد که به دنبال خدا برویم.

دوستان عزیز هر جا را که نگاه کنید می توانید خدا را ببینید.

به دریا بنگرم دریا تو بینم.

به صحرا بنگرم صحرا تو بینم.

به هرجا بنگرم کوه و در و دشت.

نشان از قامت رعنا تو بینم.

   باباطاهر عریان

 

 

 


سووشون

کتاب سووشون یکی از بهترین و عالی ترین آثار برگزیده ی ایران زمین و اثر بزرگ بانو سیمین دانشور است. این کتاب حدود 350 صفحه می باشد. من خلاصه ی این کتاب را با ذکر جزئیات لازم در حدود 100 صفحه و چند پی دی اف قرار دادم. ضمن اینکه توضیحات لازمه ی کتاب در ادامه ی مطلب برای شما نوشته شده است. از خواندن آن لذت ببرید:

نام نویسنده : سیمین دانشور

خلاصه نویسی : آذر جهانی

ژانر کتاب : ی – اجتماعی

مکان : شیراز

شخصیت های اصلی داستان: یوسف – زری – خان کاکا ( ابوالقاسم خان) – سرجنت زینگر – خانم فاطمه

شخصیت های فرعی داستان: خانم حکیم – ماک ماهون - خسرو – هرمز – مینا – مرجان - گیلان تاج – غلام - خدیجه – عزت الدوله – ملک رستم – ملک سهراب

مقدمه ی لازم: برای عزیزانی که با تاریخ آشنایی زیادی ندارند، این داستان مربوط به زمان حکومت رضاخان و محمدرضا شاه ( پهلوی ) است. در این دوره ی تاریخ، ایران با آلمان های نازی ( فاشیسم) متحد بود. ولی متاسفانه، روس ها از شمال وطن و انگلیس ها از جنوب وطن به ایران حمله کرده بودند و افسار حکومت بر مردم را به دست گرفته بودند. بسیاری از حاکمان محلی به بیگانگان باج می دادند. انگلیس و شوروی ( روس) دشمنان اصلی آلمان بودند.

در این دوره حتی کشور های هند، ایرلند، اسکاتلند و ایستلند هم مستعمره های اصلی انگلیس بودند. انگلیس سربازان خود را از مردم این کشورها انتخاب کرده بود. بنابراین از شنیدن سربازان هندی یا ایرلندی در ارتش انگلیس در محتوای کتاب تعجب نکنید. موفق باشید!

خلاصه ی داستان: زری و یوسف عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و زندگی خوبی در کنار هم دارند. یوسف هرگز به انگلیسی ها باج نمی دهد و حاضر نیست محصولات انبار خود را به بیگانگان بفروشد. برعکس! خان کاکا برادرش، برای رسیدن به هدف خود به تایید انگلیسی ها احتیاج دارد. سرانجام یوسف توسط بیگانگان کشته می شود و زری.

سووشون قسمت اول

 

 


سووشون

کتاب سووشون یکی از بهترین و عالی ترین آثار برگزیده ی ایران زمین و اثر بزرگ بانو سیمین دانشور است. این کتاب حدود 350 صفحه می باشد. من خلاصه ی این کتاب را با ذکر جزئیات لازم در حدود 100 صفحه و چند پی دی اف قرار دادم. ضمن اینکه توضیحات لازمه ی کتاب در ادامه ی مطلب برای شما نوشته شده است. از خواندن آن لذت ببرید:

نام نویسنده : سیمین دانشور

خلاصه نویسی : آذر جهانی

ژانر کتاب : ی – اجتماعی

مکان : شیراز

شخصیت های اصلی داستان: یوسف – زری – خان کاکا ( ابوالقاسم خان) – سرجنت زینگر – خانم فاطمه

شخصیت های فرعی داستان: خانم حکیم – ماک ماهون - خسرو – هرمز – مینا – مرجان - گیلان تاج – غلام - خدیجه – عزت الدوله – ملک رستم – ملک سهراب

مقدمه ی لازم: برای عزیزانی که با تاریخ آشنایی زیادی ندارند، این داستان مربوط به زمان حکومت رضاخان و محمدرضا شاه ( پهلوی ) است. در این دوره ی تاریخ، ایران با آلمان های نازی ( فاشیسم) متحد بود. ولی متاسفانه، روس ها از شمال وطن و انگلیس ها از جنوب وطن به ایران حمله کرده بودند و افسار حکومت بر مردم را به دست گرفته بودند. بسیاری از حاکمان محلی به بیگانگان باج می دادند. انگلیس و شوروی ( روس) دشمنان اصلی آلمان بودند.

در این دوره حتی کشور های هند، ایرلند، اسکاتلند و ایستلند هم مستعمره های اصلی انگلیس بودند. انگلیس سربازان خود را از مردم این کشورها انتخاب کرده بود. بنابراین از شنیدن سربازان هندی یا ایرلندی در ارتش انگلیس در محتوای کتاب تعجب نکنید. موفق باشید!

خلاصه ی داستان: زری و یوسف عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و زندگی خوبی در کنار هم دارند. یوسف هرگز به انگلیسی ها باج نمی دهد و حاضر نیست محصولات انبار خود را به بیگانگان بفروشد. برعکس! خان کاکا برادرش، برای رسیدن به هدف خود به تایید انگلیسی ها احتیاج دارد. سرانجام یوسف توسط بیگانگان کشته می شود و زری.

سووشون قسمت اول

 

 


سووشون

کتاب سووشون یکی از بهترین و عالی ترین آثار برگزیده ی ایران زمین و اثر بزرگ بانو سیمین دانشور است. این کتاب حدود 350 صفحه می باشد. من خلاصه ی این کتاب را با ذکر جزئیات لازم در حدود 100 صفحه و چند پی دی اف قرار دادم. ضمن اینکه توضیحات لازمه ی کتاب در ادامه ی مطلب برای شما نوشته شده است. از خواندن آن لذت ببرید:

نام نویسنده : سیمین دانشور

خلاصه نویسی : آذر جهانی

ژانر کتاب : ی – اجتماعی

مکان : شیراز

شخصیت های اصلی داستان: یوسف – زری – خان کاکا ( ابوالقاسم خان) – سرجنت زینگر – خانم فاطمه

شخصیت های فرعی داستان: خانم حکیم – ماک ماهون - خسرو – هرمز – مینا – مرجان - گیلان تاج – غلام - خدیجه – عزت الدوله – ملک رستم – ملک سهراب

مقدمه ی لازم: برای عزیزانی که با تاریخ آشنایی زیادی ندارند، این داستان مربوط به زمان حکومت رضاخان و محمدرضا شاه ( پهلوی ) است. در این دوره ی تاریخ، ایران با آلمان های نازی ( فاشیسم) متحد بود. ولی متاسفانه، روس ها از شمال وطن و انگلیس ها از جنوب وطن به ایران حمله کرده بودند و افسار حکومت بر مردم را به دست گرفته بودند. بسیاری از حاکمان محلی به بیگانگان باج می دادند. انگلیس و شوروی ( روس) دشمنان اصلی آلمان بودند.

یکی از بزرگ ترین آشفتگی های مملکت در این دوره، هجوم و ایلخانان محلی و جنگ با دولت بود که البته با انگلیسی ها هم دست شده بودند. 

در این دوره حتی کشور های هند، ایرلند، اسکاتلند و ایستلند هم مستعمره های اصلی انگلیس بودند. انگلیس سربازان خود را از مردم این کشورها انتخاب کرده بود. بنابراین از شنیدن سربازان هندی یا ایرلندی در ارتش انگلیس در محتوای کتاب تعجب نکنید. موفق باشید!

خلاصه ی داستان: زری و یوسف عاشقانه یکدیگر را دوست دارند و زندگی خوبی در کنار هم دارند. یوسف اربابی روشن دل است که هرگز به انگلیسی ها باج نمی دهد و حاضر نیست محصولات انبار خود را به بیگانگان بفروشد تا وسعت قحطی در مرز و بوم خود را افزایش دهد. برعکس! ابوالقاسم خان، برادرش، برای رسیدن به هدف های خود به تایید انگلیسی ها احتیاج دارد. سرانجام یوسف توسط بیگانگان کشته می شود و زری در سوگ همسرش

سووشون - درباره ی شخصیت های کتاب

 

سووشون قسمت اول

سووشون قسمت دوم

سووشون قسمت سوم

 


کتاب ( داستان جاوید)

 

درود بی پایان! کتاب داستان جاوید از آثار برگزیده ی ایران زمین است. از خواندن آن لذت می برید! کتاب 406 صفحه ای در حدود 150 صفحه خلاصه شده است! موفق باشید!

 

نویسنده : اسماعیل فصیح

خلاصه نویسی: آذر جهانی

ژانر: درام – تراژدی

مکان : تهران

زمان : اوج فساد حکومت قاجاریه ( احمد شاه )

پردازش: این داستان واقعیت دارد.

تعداد صفحات کتاب اصلی : 406 صفحه

شخصیت های اصلی کتاب: جاوید – شازده کمال الدین ملک آرا – ثریا – دکتر منوچهرخان نزهت الدوله – لیلا                

شخصیت های فرعی کتاب: موبد بهرام – غلومعلی – ننه احمد - میرزا اصغرخان مباشر – ابوتراب کالسکه چی – میرزا مُشیرخان نزهت الدوله – هما – فروغ زمان – میرزا هوشنگ خان – مش خداداد کالسکه چی - فیروز آقا – سَروَر خانم – افسانه – پوران – تاجماه خانوم – بی بی گوهرتاج – کربلایی هاشم – رقیه بَگُم – رقیه بگم              

                                                     

خلاصه ی داستان: بر خلاف کتاب سووشون که نمادین بود ( پروژه ی قبلی )، داستان جاوید برگرفته از یک تراژدیِ واقعی است که برای یک پسرِ پاک زردشتی، با ایمانی کاملا خالص و ذاتی مبرا از بدی به وجود می آید و مورد آزار و اذیت مسلمان نماهای پست اهریمن صفت قرار می گیرد. هسته ی این کتاب مربوط به اواخر حکومت قاجاریه و سپس آغاز قدرت ورزی های رضاخان است. ولی مفهوم این کتاب پیروزی نیکی بر پلیدی است. انتهای داستان متوجه می شوید که سرانجام هر ایمان قوی، شکیبایی و عاقبت دیوصفتی، رنجی فراموش نشدنی است. این داستان شما را به صبر و بردباری در زندگی دعوت می کند. اگر روزگاری احساس کردید که از زندگی خسته شده اید یا مصیبت های وارده بر شما، غایت بدبختی های جهان است، (جاوید پاک نهاد) را یاد کنید و ایمان او را در وجود خود پرورش دهید. همچنین به خاطر داشته باشیم که دین، راه و روش نیک انسان ها است؛ نه سبب افتخار و عزت و اعتبار! هیچ دینی بر دیگری برتری ندارد!

 

داستان جاوید پی دی اف اول

 


کتاب ( داستان جاوید)

 

درود بی پایان! کتاب داستان جاوید از آثار برگزیده ی ایران زمین است. از خواندن آن لذت می برید! کتاب 406 صفحه ای در حدود 150 صفحه خلاصه شده است! موفق باشید!

 

نویسنده : اسماعیل فصیح

خلاصه نویسی: آذر جهانی

ژانر: درام – تراژدی

مکان : تهران

زمان : اوج فساد حکومت قاجاریه ( احمد شاه )

پردازش: این داستان واقعیت دارد.

تعداد صفحات کتاب اصلی : 406 صفحه

شخصیت های اصلی کتاب: جاوید – شازده کمال الدین ملک آرا – ثریا – دکتر منوچهرخان نزهت الدوله – لیلا                

شخصیت های فرعی کتاب: موبد بهرام – غلومعلی – ننه احمد - میرزا اصغرخان مباشر – ابوتراب کالسکه چی – میرزا مُشیرخان نزهت الدوله – هما – فروغ زمان – میرزا هوشنگ خان – مش خداداد کالسکه چی - فیروز آقا – سَروَر خانم – افسانه – پوران – تاجماه خانوم – بی بی گوهرتاج – کربلایی هاشم – رقیه بَگُم – رقیه بگم              

                                                     

خلاصه ی داستان: بر خلاف کتاب سووشون که نمادین بود ( پروژه ی قبلی )، داستان جاوید برگرفته از یک تراژدیِ واقعی است که برای یک پسرِ پاک زردشتی، با ایمانی کاملا خالص و ذاتی مبرا از بدی به وجود می آید و مورد آزار و اذیت مسلمان نماهای پست اهریمن صفت قرار می گیرد. هسته ی این کتاب مربوط به اواخر حکومت قاجاریه و سپس آغاز قدرت ورزی های رضاخان است. ولی مفهوم این کتاب پیروزی نیکی بر پلیدی است. انتهای داستان متوجه می شوید که سرانجام هر ایمان قوی، شکیبایی و عاقبت دیوصفتی، رنجی فراموش نشدنی است. این داستان شما را به صبر و بردباری در زندگی دعوت می کند. اگر روزگاری احساس کردید که از زندگی خسته شده اید یا مصیبت های وارده بر شما، غایت بدبختی های جهان است، (جاوید پاک نهاد) را یاد کنید و ایمان او را در وجود خود پرورش دهید. همچنین به خاطر داشته باشیم که دین، راه و روش نیک انسان ها است؛ نه سبب افتخار و عزت و اعتبار! هیچ دینی بر دیگری برتری ندارد!

 

داستان جاوید پی دی اف اول

داستان جاوید پی دی اف

 دوم

داستان جاوید پی دی اف

 سوم

داستان جاوید پی دی اف چهارم

 

 

نقد شخصیت شناسی داستان جاوید

 


دلنوشته با برگردان انگلیسی

وفای به عهد

آفریدگارا !

کمکم کن قوی و جسور بمانم و در برابر سختی های زندگی متعالی شوم تا انسانی سست و متلاشی! این قدرت را به من بده که در پست ترین شرایط به یاد ایمان خود در روز های سبز امیدواری بیفتم و بار دیگر با عزم راسخ ادامه دهم.

God!

Help me to be powerful and brave in front of problems of life. Not be broken and weak. Please give me the power to remind the green hope days in bad situations and once more keep on my way with firm determination. Please help me to be faithful to my faith and beliefs forever 

 

 


دلنوشته با برگردان انگلیسی

خدایا !

سپاس از نور و زندگی!

ای آفریدگار گرانقدر! من سپاسگزارم که مانند دیگر مخلوقات تو، شایسته ی آفرینش بودم و به لطف و موهبت فراوان تو، رشد کرده، نطق کرده، دیده گشوده و هستی خود را درک کرده ام!                                               

آفریدگارا!

هرچه سپاس گذاری کنم، باز هم کم است. زندگی را دوست دارم. چون اگر لایقش نبودم، هرگز آفریده نمی شدم. اگر لایق، خندیدن، گریه کردن، بخشیدن و بخشیده شدن نبودم، هرگز آفریده نمی شدم. اگر لایق دم و باز دم نبودم، هرگز آفریده نمی شدم و اگر لایق قدم زدن و لذت بردن در جنگل های بی نظیر تو نبودم، هرگز به سوی آن کشیده نمی شدم.                 

پس این وظیفه ی من است که از هستی و روح و انرژی خود لذت ببرم و هر آن چیز لیاقت من است را به دست آورم و تا عمر دارم از رحمات تو در این جهان استفاده کنم! 

 

!God

!Thank you for light and life

!Great god

Thank you for my creation like the other created and it was your blessing for my growing, speaking, opening eyes and understanding

I know it is so few whatever I thank

I love the life! Because if I didn’t deserve for it, I had never been created! If I didn’t deserve for laughing, crying, forgiving and be forgived, I had never been created. If I didn’t deserve for inhale and exhale, I had never been created and if I didn’t deserve for walking and enjoying in your unique jungles, I had never been fascinated by them

So it is my duty to enjoy of my life, soul and energy and earn whatever is mydeserving and use your mercy until I survive

 


خدایی وجود ندارد که به تو اهمیت بدهد!

 

آری حق با توست! خدا تو را کاملا فراموش کرده است. خدا تو را فراموش کرده است که در زمین راه می روی و دروغ می گویی، ولی باز هم نان و رزق تو از جایی که باورت نمی شود به تو می رسد. خدا تو را فراموش کرده است که به خانه ی دوستت می روی و پشت سر او حرف می زنی ولی باز هنگام شب تمام اعضای بدن تو همدست می شوند که تو با آرامش بخوابی! خدا تو را فراموش کرده است که خشمگین می شوی و داد و فریاد می کنی و ادعای حرف راست را می زنی ولی باز هم تمام سلول های بدنت فداکارانه تلاش می کنند که مبادا تو آسیبی ببینی. آری خدا خیلی بد است که تو هر روز چشمان خود را می گشایی و نور و گرمای خورشید را درک می کنی. خدا اصلا وجود ندارد که وقتی از خیابون رد می شوی، لحظه ای کلاهت از سر بیفتد و تو مجبور می شوی برگردی و آن کلاه را برداری و در این لحظه ماشین خیلی غول پیکری با سرعت عبور کند. آری حق با توست. خدا اصلا وجود ندارد. خدا مرض دارد که تو را زجر می دهد. ولی آیا تو همیشه بدبخت و حقیر بوده ای؟ به تقویم روزهای زندگی خودت نگاهی بینداز و ببین که بعضی روز ها چه قدر خوشحال بوده ای. جالب است آن روز ها اصلا یاد خدا نبودی ولی در مصیبت و بلا، اصلا خدایی وجود ندارد! فراموش کردم بگویم، گاهی به دست و پای خودت نگاهی بینداز و فورا به بهزیستی برو! شاید کمی خجالت بکشی! بعضی وقت ها هم به مغز و روح خودت فکر کن و بعد به تیمارستان برو! شاید دیدن روح های فرسوده و کاملا زنگ زده، تو را به گریه بیندازد. گاهی اوقات هم حکمت های خوب خدا در زندگی خودت را ببین و به زندان برو! شاید دیدن زندانیان در بند و قفس، بال های عقاب آسای تو را به پرواز درآورد! باز هم می گویی خدایی وجود ندارد؟               


دلنوشته با برگردان انگلیسی

وفای به عهد

آفریدگارا !

کمکم کن قوی و جسور بمانم و در برابر سختی های زندگی متعالی شوم نه انسانی سست و متلاشی! این قدرت را به من بده که در پست ترین شرایط به یاد ایمان خود در روز های سبز امیدواری بیفتم و بار دیگر با عزم راسخ ادامه دهم.

God!

Help me to be powerful and brave in front of problems of life. Not be broken and weak. Please give me the power to remind the green hope days in bad situations and once more keep on my way with firm determination. Please help me to be faithful to my faith and beliefs forever 

 

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها